سه شنبه/23 خرداد 91 / ... /
چهار صندلی فلزی در کنار هم...
در هوای سبک و بهارانه ی پارک...شیراز...
جهار صندلی در کنار هم...
و سه نفر نشسته بر آن چهار صندلی...
بیژن کیا...ساناز مجرد ... و ... رضای امیرخانی . . .
برای نقد "قیدار خان"نشست ادبی گذاشته بودند...
روی صندلی نشست و گفت از قیدارش...
که تصویرش را دید بلافاصله بعد از بی وتن...
که تصویر قیدار را دید و دید که دیگر نمیبیندش...
و خواست که باشد قیدار...
نه...
قیدار خان...
آفتابه هم دسته داره...
قیدار نه...!قیدار خان...!!
و گفت و گفت از قیدار خانی که نه من دیدمش نه تو نه رضای امیرخانی...
و نقد شد قیدار خانی که زاییده ی ذهن رضای امیر خانی بود...
"قیدار"واقعیت نبود که من و تو ببینیمش...
"قیدار" واقعی نبود که حتی مادربزرگم ببیندش...
"قیدار" رویای دهه ی 50 یه رضای امیر خانیست...
"قیدار" نه واقعیت...
"قیدار" فقط و فقط نوشته ای از ذهن پر تلاطم امیر خانی ست...
که خلق کرد قیدار خانی می خواست سفید باشد در دل پلید شهر...
که سفید بود اما سیاهی هم بی جا نبود در دلش...!
آمد و نشست در برابر چشمانی که آمده بودند برای نقد افکار و رویاهایش...
و شنید نقد تفکراتش را...
کمی...!
.
.
.
بسیار شنیدیم نقد ها درباره خودش و قیدار خانش که نمیدانم حد سخن گفتنم چقدر است...!
چه از شخصیت پردازی های او...
که شخصیت ها همه سفید اند اما سیاهی هایی به عمد نویسنده دارند...!
چه از آنهایی که نگفتنشان آسایش بیشتری دارد برایم...!
اما...
...
..
.
همین رضای امیرخانی که نشست در نشست...
یک جمله گفت که شاید تعدادی به آن شک داشتند...
گفت:...من همان رضای امیرخانی ه داستان سیستانم...!
.
.
جای تکا تکتان خالی...
نجوا1:منظور از "قیدار"خود کتاب و منظور از قیدارخان ذات قیدار خان است...!
نجوا2:عکس گرفته بودم واسه این پست اما به دلیل نقص فنی شرمنده شدیم و از جناب گوگل کمک گرفتیم...!
نجوا3:منتظر نظرات شما درباره "قیدار" و قیدار خان هستم...
نجوا4:التماس دعا...
نجوا5:...